روزگار درنگ
کنار پنجره می ایستم
گرمای وجودم را بر شیشه آه می سازم
سر انگشتانم نقش می زند نام تو را
کاش تکرار نشود روزگار درنگ
صیوری می کنم کوچ پرستو را هر بار
نه،اینبار می خواهم با پرستو پی بهار روان شوم
شاید درنگ به تمامی بی معناست
وقتی هنوز مات تولد شکوفه می شوم
مسحوریک نفس نسیم بهاری
چشمانم بهار را تا ته کوچه های خیال
تا اوج درختان سترون دنبال می کند
می بینی؟!
درون خسته ام هنوز تا پی بهار توان دارد
وقتی باران هنوز معنای طراوت گلهاست
وتو!
هر روز در ذهنم پر رنگتر می شوی
چه رویای زیباییست این پرواز
شاید درنگ به تمامی بی معناست!